.:[شه بـی سر]:.

پیچیده شمیمت همه جاای شه بی سرچون شیشه ی عطری که سرش گم شده بـاشد

.:[شه بـی سر]:.

پیچیده شمیمت همه جاای شه بی سرچون شیشه ی عطری که سرش گم شده بـاشد

.:[شه بـی سر]:.

آن کشــتـه کــه بــردنـد بـه یغــما کفنـش را

تیــر از پــی تیـــر آمــد و پوشــاــند تــنش را

خـون از مــژه میــریخــت به تشییــع غریبش

آن نیـــزه کــه میبــرد ســــر بــی بــدنش را

پیـــراهنـــی از نیــزه و شمــشیر بـه تن کرد

بــا خــــار عــوض کـــرد گــــل پیـــرهنـش را

زیبــا تــر از ایـن چیـــست کــه پروانه بسوزد

شــمعی بـه طـــواف آمــده پـرپــر زدنــش را

آغــوش گــشــایـــد بـــه تــســـلای عـزیــزان

یــا خـــاک کنـــد یـوســف دور از وطـــنــش را

خورشــیــد فــروزان شــده در تـیـرگـی شـام

تــا بــاز به دنــیــا بـرســـانـــد ســخــنــــش را

...[فاضل نظری]...

آخرین مطالب

مناجات باامام

شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۷:۰۰ ب.ظ


آن زمان که برای بردن من می شکافی صف قیامت را

اهل محشر به غبطه می گویند خوش به حالت نوشته نامت را


رو به سویم می آیی و آرام ،می شود کم ،خروش و همهمه ها

چشم می بندم و قدم به قدم ،می شمارم صدای گامت را


جهت مطالعه به ادامه مطلب مراجعه شود


می گذاری به روی شانه ی من ،ناگهان دست مهربانت را...

مانده ام آن زمان چگونه دهم پاسخ اولین سلامت را


چارچوب تصورم اینهاست: این که قید مرا نخواهی زد

حدسم از عاقبت توهم نیست؛ تجربه کرده ام مرامت را


زیر هر آفتاب سوزان نه؛ زیر طوبای تو دلم گرم است

نکند کم کنی ز روی سرم سایه ی لطف مستدامت را


پیش تر وام عشق دادی تا بخرم آبرو برای خودم

ناله سر می دهم مگر با اشک بدهم قسط های وامت را


روزگارم اگر چه تفتیده ست، به سراب تو هم یقین دارم

تو خودت تشنه ای و می دانی حال عشاق تشنه کامت را


روی نیزه دوباره می گذرد خاطرات از مقابل چشمت

دود این خیمه ها می اندازد یاد دیوار و در مشامت را...


ادعایی نمی کنم اما فکر تنهایی ات مرا هم کشت

به خدا من می آمدم سویت می شنیدم اگر پیامت را


شاعر : کاظم بهمنی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۰۱
لبیک یاحسین ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.