دو داستان از خردسالی اباعبدالله
از به دنیا آمدن امام حسین(ع) هفت روز گذشته بود که اسماء دوباره بردش پیش حضرت محمد (ص).پدربزرگ برای نوزاد گوسفند
قربانی کرد و هم وزن موهای سرش نقره صدقه داد.اسماء باز هم گریه حضرت محمد(ص) را دید این بار طاقت نیاورد. نتوانست
نپرسد.پرسید: این گریه برای چیست؟ هم امروز و هم روز تولد؟گفت :
گریه میکنم برای نوهام.روزی میآید که یک عده ستمکار از بنیامیه او را میکشند...
.. ـــــ . ــــــــــــ . ــــــــــــ . ـــــــ . ـــــــ . ـــــــ . ـــــــ . ـــــــــ ..
اسماء نوزاد را پیچیده بود توی یک پارچه سفید.حضرت محمد(ص) نوزاد را از او گرفت.در گوش راستش اذان گفت و در گوش چپش
اقامه.اسمش را گذاشت شبیر... شبیر به عربی میشود حسین.نوزاد، پسر کوچک علی بود و علی برای محمد، مثل هارون بود
برای موسی.شبیر پسر کوچک هارون بود ...
منبع : هیئت کربلا
سایت:www.farhangnews.ir